یادمان بادرود



 داستان :احترام و تحمل دیگران دومقوله وابسته

ارسالی از : خانم صغری سمندگانی از شهرستان چادگان اصفهان

وقتی پاییز چهره زردرنگش را کم کم نشان می داد ، فصل شکفتن گلهایی بود که همچون گل نرگس ، شکفته می شدند. ساعت 8 صبح مراسم رسمی کلاس درس با حضور مسئولین برگزارمی شد. چندی بعد وارد سالن ­شدیم. نام هر کس به همراه پرچم کوچکی از ایران را در محل جداگانه­ای گذاشته­ بودند. در پشت جایگاه مدیریت نیز، پرچم بزرگی از ایران  قرار داشت. مراسم افتتاحیه نیم ساعت طول می­کشید. نیم ساعت به معرفی سال و مدرسه و مدیر و معلم ­گذشت و برنامه اصلی یعنی آشنایی با فرهنگ ایرانی و اخلاق اسلامی ، شروع گردید. انگار امسال مرامنامه مدرسه تفاوت داشت شاید موضوعی که امسال در آغازین سال تحصیلی مطرح می شد می دانستند. یا  نه . نه . شاید امسال جهان تشنه این مبحث بود . احترام . تحمل دیگران واخلاق اسلامی.

.بیائید امروز قدری راجع به همین مسئله فکر کنیم. که ما چقدر برای عقاید همدیگر احترام قائلیم؟ ما چقدر می­توانیم عقاید یکدیگر را تحمل کنیم؟ آیا رسم و رسوم دیگران را مثل آداب و سنن خودمان محترم می­شماریم؟ سایر مذاهب و ملل پیش کشمان باشد. ما در جامعه خودمان چقدر قدرت تحمل داریم. قدرت تحمل صفتی است که بنظر می­رسد از دو مولفه دانش و ظرفیت حاصل می­شود. آدم جاهل بی تحمل است و انسان بی ظرفیت هم بی تحمل می­شود. اما برای تحمل، ظرفیت و دانش توامان لازم می­باشند. اما دانش عجالتا این تنها حقیقت محض را بپذیریم که حقیقت محض نزد هیچ کس نیست و هر قوم و طایفه و هر اعتقاد و عقیده­ای حظی و بهره­ای از حقیقت را دارند. تنها می­توان دوستار حقیقت بود؛

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه                چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»

این از نکات برجسته سخنرانی بود که برای اول سال دعوت شده بود و بیان می داشت و در ادامه  گفت:

وقتی پیامبر خداص» ظفرمندانه وارد مکه شد، مردی عرب فریاد برآورد که : الیوم یوم الملحمه» ، یعنی: امروز روز خونخواهی و گوشتخواری و قطعه قطعه کردن است» . پیامبر خداص» فرمودند که علیع» به بالای کعبه رود و فریاد زند : الیوم یوم المرحمه » ، یعنی : امروز روز رحمت و مهربانی است ». ما حتی همدیگر را در محل کار تحمل نمی­کنیم و دائما در حال نقشه کشیدن برای یکدیگر هستیم. لجاجت و عناد را براحتی جایگزین رقابت سالم و تحمل عقیده مخالف می­کنیم.

بیائید از هم یاد بگیریم و همدیگر را تحمل کنیم. همدیگر را بپذیریم و در جهان نسبت­ به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم. از ابتدا هیچ مطلقی وجود نداشته است و حتی در مورد مطلق­ترین مفاهیم هستی یعنی خداوند نیز هر کس فهم خود از خداوند را خدای خودش می­خواند و پرستش می­کند. طرق التوحید به عدد الناس است ، یعنی راههای خداشناسی به تعداد مردم است. اما امروز دیگر بشریت از جهل مرکب در آمده و فهمیده است که هیچ مطلقی در نسبت با فهم بشری وجود ندارد. پس باید با ساده­گیری و افزایش دانش و ظرفیت خود به تحمل یکدیگر و عقایدمان نائل آئیم.»

. معلم سال گذشته من ، داشت به یک یک این عبارات خیره می شد.آخر در روزگار نه چندان دور معلمی داشتیم که فقط نظر خود را صحیح و کامل می دانست و نظر دانش آموزان را نمی پذیرفت و فقط حرف خود را به کرسی می نشاند. کار به جایی رسید که دیگر کسی نظر نمی داد و کلاس هم خسته و بی روح شده بود این رویه مدتها گذشت و هیچ صدایی از کلاس بر نمی خاست و نمرات درسی هم ناسازگار.

این موضوع به گوش مدیر مدرسه رسید. اولیا دانش اموزان شاکی شدند و سرانجام معلم به مدرسه دیگر منتقل شد و قبل از رفتن به مدرسه دیگر ، آوازه اخلاقش به در و دیوار مدرسه پیچیده بود.

وارد مدرسه شد و اولین چیزی را که چشم معلم را جلب کرد این جمله بود :بزرگترین اقیانوس جهان ، آرام است پس انسانهای بزرگ آرامند.»

خواندن این جمله و تغییر محل تدریس و . او را به فکر فرو برد قدمهایش سست شده بود . خود را دیگر پیدا نکرد! قادر نبود سخنی بر زبان براند و خود را به حیاط مدرسه برد و چند قدمی زد  ایشان از معلم کلاس روبرویش ناگهان این جمله را شنید که هرگاه عصبانی شدید یک میخ را کنار دیوار خانه بکوبید و بعد در بیاورید می بینید که چهره دیوار چقدر زشت شده است!!.»

معلم بیشتر به خود اندیشید آیا مرا کشاندی به این محیط که اینها را بفهم !!! آیا زشتی چهره خود را مجسم کنم یا بهانه های دیگری است که بعدها می فهمم! . یا این که می خواهند غرور مرا بشکنند یا مقاومت مرا کم کنند !. اینها از فکر معلم تازه وارد می گذشت.

ولی هرچه بیشتر زمان می گذشت چهره معلم تازه تر و خوشروتر می شد آیا بایستی به دیگران احترام گذاشت؟ آیا به افکار مثبت دیگران باید اندیشید؟ آیا باید دوران جدیدی از زندگی را شروع کنم ؟ آیا بایستی مسیر زندگی ام را تغییر دهم؟ و .

معلم تازه وارد، وارد کلاس هشتم شد کلاسی که در اوج سن تغییر بلوغی بودند آنها هم می دانستند و هم با سختی، عقاید دیگران را می پذیرفتند. وقتی وارد کلاس شد، بچه ها بحث ساعت قبل کلاس را مرور می کردند و چون معلمِ تازه وارد بود، دانش اموزان کمتر متوجه حضور معلم شدند. یکی از بچه ها می گفت: ما مجبور هستیم مطیع خدا باشیم و دیگری می گفت : خدا ما را آزاد آفریده و دنباله اش آیه قرآن را بدرقه می کرد. و این مبحث قرانی معلم را بیشتر متوجه ساخت که باید با شیوه جدید زندگی برخورد نماید

معلم ناگهان حضورش در کلاس گُل کرد و گفت: . می خواهد با آنها بازی کند.» ناگهان کلاس به خود پیچید و سکوت محض حاکم شد. معلم به آنها گفت: فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدم هایی که از آنها بدشان می آید ، سیب زمینی بریزند و با خود به مدرسه بیاورند.» حالا بچه های کلاس فهمیدند که معلم جدیدشان وارد کلاس شده است.

فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند. در کیسه‌ی بعضی ها دو عدد، بعضی ها سه عدد ، و بعضی ها پنج عدد سیب زمینی بود. معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.» روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها ، از بوی سیب زمینی های گندیده شکایت کردند. به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین، خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟» بچه ها از اینکه مجبور بودند. سیب زمینی های بدبو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.

آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینی‌ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»

خلاصه معلم با این رفتار خود بهترین آموزه ها را به دانش آموزانش داد و در آخر جلسه چند سخنی از بزرگان نیز ذکر کرد و همه دانش آموزان، آن را با خط درشت نوشتند:

احترام واقعی را باید از پیغمبر(ص) آموخت که حتی به کودکان خردسال نیز سلام می کرد.

با دیگران آنطور رفتار نکن که انتظار داری با تو رفتار کنند. شاید سلیقۀ آنها یکسان نباشد.

احترام، پیر وجوان نمی شناسد ولی احترام از سوی جوانان ارزشمند تر و امیدوار کننده تر است.

احترام چشمه جوشنده ای است که هرچه ازآن مصرف کنی , جوشش آن بیشتر می شود.

سرانجام این که : احترام را باید در خانه آموخت , در مدرسه تمرین کرد و درجامعه کامل نمود


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی نوشته های عاشقانه جستجو گر فایل های موجود در وب دانلود خلاصه کتاب روانشناسی بالینی فیرس و ترال خلاصه کتاب مقدمه علم حقوق کاتوزیان مرکز تخصصی طراحی مهندسی، ساخت، تولید و بازرگانی تجهیزات و ماشین آلات صنعتی هنرستان شهید مطهری آپارات گردشگری برترین مرجع تخصصی معماری و سازه های ایران